پوریاپوریا، تا این لحظه: 20 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات پوریا

خاطرات سفر به شيراز ٢(عيد نوروز

ما يك بازار عشاير را در كوه پيدا كرديم.براي اينكه حال و هوايي تازه كنيم .درون بازار رفتيم .در آن جا دوغ محلي و صندوقچه هاي عالي مي فروختند كه عشاير آن ها را با دست خودشان درست كرده بودند .عشاير ها در چادر زندگي مي كنند و شغل آن ها دامداري يعني نگهداري از حيوانات است.در وسط بازار شتر بد بو و بزرگ و يك شتر كوچك و يك اسب ديوانه ي بزرگ و كره اسب با ادب راه مي رفتند و مردم سوار آن ها مي شدند.   ...
27 ارديبهشت 1391

سلام

سلام من  پوریا هستم .  من 7 سال دارم من می خوام برای شما  خاطرات مدرسه ی رهیار را بنویسم .   ...
14 ارديبهشت 1391

غرور پوریا

همیشه تا خانم یک  سؤال می پرسد . همه ی بچه ها می گویند پوریا بلد است. من حس غرور می گیرم. خیلی خوب است.   ...
14 ارديبهشت 1391

چقلی های شایان

شایان همیشه دوست دارد یک چقلی از من پیش خانم بکند. یک بار می گوید:پوریا من را زد ولی من این کار را نکردم. یک بار دیگر می گوید:پوریا مداد من را برداشت  اما من این کار را نکردم. با این همه شایان دوست خوب من است.   ...
14 ارديبهشت 1391

به در تکیه ندهید

زنگ تفریح تمام شده بود . پارسا وعلی و شاهین به در تکیه داده بودند. ناگهان خانم در را باز کرد. آ ن ها همگی افتادند توی راهرو همه ی مابه آ نها خندیدیم .   ...
14 ارديبهشت 1391

اشتباه حسین

علی بیرامی منو تو پیلوت هل داد و من به حسین که همه اش نق می زنه خوردم و اون زد زیر گریه .یک سره به خانم گفت :خانم پوریا با سر زد تو کله ی من .حالا من با خانم جوری صحبت کردم  که خانم فهمید حسین اشتباه کرده .مثال گفتم :اون به من چسبیده بود انگار بهش چسب رازی زده بودن. خانم هم فهمید و منو دعوا نکرد   ...
14 ارديبهشت 1391

روز بعد از عید

روزبعد از عید که رفتیم مدرسه . خانم از در کلاس وارد شد همه ی 26 نفر بچه ها به طرف خانم حمله کردیم تا بغلش کنیم . خانم افتاد وکیفش هم پرتاب شد. خانم باورش نمی شد که ما این قدر دوستش داریم .     ...
14 ارديبهشت 1391

کدام بازیکن خوب است ؟

من فوتبال را دوست دارم. من کسی را دوست دارم .او کی است؟ اون کریستین رونالدو است. کریستین رونالدو  در رئال مادرید بازی می کند.     ...
14 ارديبهشت 1391

گیر دادن مدرسه

مدرسه ی ما بعضی از خوراکی ها مثل کاکائو و کالباس را ممنوع کرده . من بعد از یک سال خواستم یه بار کالباس ببرم مدرسه تا از کیف ام درآوردم خانم دید و گفت زود بزار تو کیفت خوب شد بقیه ندیدن تا گیر بیوفتم چون که پسر خیلی بانظمی هستم توی مدرسه .   ...
14 ارديبهشت 1391